مثنوی معنویدفتر پنجممولوی

بخش ۳۱ – در بیان آنک عقل و روح در آب و گل محبوس‌اند هم‌چون هاروت و ماروت در چاه بابل

هم‌چو هاروت و چو ماروت آن دو پاک

بسته‌اند اینجا به چاه سهمناک

عالم سفلی و شهوانی درند

اندرین چه گشته‌اند از جرم‌بند

سحر و ضد سحر را بی‌اختیار

زین دو آموزند نیکان و شرار

لیک اول پند بدهندش که هین

سحر را از ما میاموز و مچین

ما بیاموزیم این سحر ای فلان

از برای ابتلا و امتحان

که امتحان را شرط باشد اختیار

اختیاری نبودت بی‌اقتدار

میلها هم‌چون سگان خفته‌اند

اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونک قدرت نیست خفتند این رده

هم‌چو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده

تا که مرداری در آید در میان

نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مردار شد

صد سگ خفته بدان بیدار شد

حرصهای رفته اندر کتم غیب

تاختن آورد سر بر زد ز جیب

موبه موی هر سگی دندان شده

وز برای حیله دم جنبان شده

نیم زیرش حیله بالا آن غضب

چون ضعیف آتش که یابد او حطب

شعله شعله می‌رسد از لامکان

می‌رود دود لهب تا آسمان

صد چنین سگ اندرین تن خفته‌اند

چون شکاری نیستشان بنهفته‌اند

یا چو بازانند و دیده دوخته

در حجاب از عشق صیدی سوخته

تا کله بردارد و بیند شکار

آنگهان سازد طواف کوهسار

شهوت رنجور ساکن می‌بود

خاطر او سوی صحت می‌رود

چون ببیند نان و سیب و خربزه

در مصاف آید مزه و خوف بزه

گر بود صبار دیدن سود اوست

آن تهیج طبع سستش را نکوست

ور نباشد صبر پس نادیده به

تیر دور اولی ز مرد بی‌زره

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا