دیوان شمس
-
غزل شمارهٔ ۳۸۰
آن خواجه اگر چه تیزگوش است استیزه کن و گران فروش است من غره به سست خنده او ایمن گشتم…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۹
ای کرده میان سینه غارت ای جان و هزار جان شکارت جز کشتن عاشقان چه شغلت جز کشتن خلق چیست…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۸
ای گشته ز شاه عشق شهمات در خشم مباش و در مکافات در باغ فنا درآ و بنگر در جان…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۷
آن را که در آخرش خری هست او را به طواف رهبری هست بازار جهان به کسب برپاست زین در…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۶
امروز جنون نو رسیدهست زنجیر هزار دل کشیدهست امروز ز کندهای ابلوج پهلوی جوالها دریدهست باز آن بدوی به هجدهای…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۵
مر عاشق را ز ره چه بیمست چون همره عاشق آن قدیمست از رفتن جان چه خوف باشد او را…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۴
پرسید کسی که ره کدامست گفتم کاین راه ترک کامست ای عاشق شاه دان که راهت در جست رضای آن…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۳
گر مینکند لبم بیانت سر میگوید به گوش جانت گر لب ز سلام تو خموش است بس هم سخن است…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۲
من سر نخورم که سر گرانست پاچه نخورم که استخوانست بریان نخورم که هم زیانست من نور خورم که قوت…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۳۷۱
گر جام سپهر زهرپیماست آن در لب عاشقان چو حلواست زین واقعه گر ز جای رفتی از جای برو که…
بیشتر بخوانید »