غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۷۲

من سر نخورم که سر گران‌ست

پاچه نخورم که استخوان‌ست

بریان نخورم که هم زیان‌ست

من نور خورم که قوت جان‌ست

من سر نخوهم که باکلاهند

من زر نخوهم که بازخواهند

من خر نخوهم که بند کاهند

من کبک خورم که صید شاهند

بالا نپرم نه لک لکم من

کس را نگزم که نی سگم من

لنگی نکنم نه بدتکم من

که عاشق روی ایبکم من

ترشی نکنم نه سرکه‌ام من

پرنم نشوم نه برکه‌ام من

سرکش نشوم نه عکه‌ام من

قانع بزیم که مکه‌ام من

دستار مرا گرو نهادی

یک کوزه مثلثم ندادی

انصاف بده عوان نژادی

ما را کم نیست هیچ شادی

سالار دهی و خواجه ده

آن باده که گفته‌ای به من ده

ور دفع دهی تو و برون جه

در کس زنان خویشتن نه

من عشق خورم که خوشگوارست

ذوق دهنست و نشو جان‌ست

خوردم ز ثرید و پاچه یک چند

از پاچه سر مرا زیانست

زین پس سر پاچه نیست ما را

ما را و کسی که اهل خوانست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا