دیوان شمس
-
غزل شمارهٔ ۴۸۰
به حق آن که در این دل بجز ولای تو نیست ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست مباد…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۹
ستیزه کن که ز خوبان ستیزه شیرینست بهانه کن که بتان را بهانه آیینست از آن لب شکرینت بهانههای دروغ…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۸
وجود من به کف یار جز که ساغر نیست نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست چو ساغرم دل…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۷
ز آفتاب سعادت مرا شراباتست که ذرههای تنم حلقه خراباتست صلای چهره خورشید ما که فردوسست صلای سایه زلفین او…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۶
بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست فتد…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۵
بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست بدانک مست تجلی به ماه راه نماست میان روز شتر بر سر مناره…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۴
ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات خیال تو چو درآید…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۳
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست نوبت خانه گذشت…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۲
کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست آنک به رقص آورد…
بیشتر بخوانید » -
غزل شمارهٔ ۴۷۱
پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست هست ز چنگ غمش گوش مرا…
بیشتر بخوانید »