مثنوی معنویدفتر سوممولوی

بخش ۱۵۰ – دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشته‌ای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت

خواجه از دورش بدید و خیره ماند

از تحیر اهل آن ده را بخواند

راویهٔ ما اشتر ما هست این

پس کجا شد بندهٔ زنگی‌جبین

این یکی بدریست می‌آید ز دور

می‌زند بر نور روز از روش نور

کو غلام ما مگر سرگشته شد

یا بدو گرگی رسید و کشته شد

چون بیامد پیش گفتش کیستی

از یمن زادی و یا ترکیستی

گو غلامم را چه کردی راست گو

گر بکشتی وا نما حیلت مجو

گفت اگر کشتم بتو چون آمدم

چون به پای خود درین خون آمدم

کو غلام من بگفت اینک منم

کرد دست فضل یزدان روشنم

هی چه می‌گویی غلام من کجاست

هین نخواهی رست از من جز براست

گفت اسرار ترا با آن غلام

جمله وا گویم یکایک من تمام

زان زمانی که خریدی تو مرا

تا به اکنون باز گویم ماجرا

تا بدانی که همانم در وجود

گرچه از شبدیز من صبحی گشود

رنگ دیگر شد ولیکن جان پاک

فارغ از رنگست و از ارکان و خاک

تن‌شناسان زود ما را گم کنند

آب‌نوشان ترک مشک و خم کنند

جان‌شناسان از عددها فارغ‌اند

غرقهٔ دریای بی‌چونند و چند

جان شو و از راه جان جان را شناس

یار بینش شو نه فرزند قیاس

چون ملک با عقل یک سررشته‌اند

بهر حکمت را دو صورت گشته‌اند

آن ملک چون مرغ بال و پر گرفت

وین خرد بگذاشت پر و فر گرفت

لاجرم هر دو مناصر آمدند

هر دو خوش رو پشت همدیگر شدند

هم ملک هم عقل حق را واجدی

هر دو آدم را معین و ساجدی

نفس و شیطان بوده ز اول واحدی

بوده آدم را عدو و حاسدی

آنک آدم را بدن دید او رمید

و آنک نور مؤتمن دید او خمید

آن دو دیده‌روشنان بودند ازین

وین دو را دیده ندیده غیر طین

این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند

چون نشاید بر جهود انجیل خواند

کی توان با شیعه گفتن از عمر

کی توان بربط زدن در پیش کر

لیک گر در ده به گوشه یک کسست

های هویی که برآوردم بسست

مستحق شرح را سنگ و کلوخ

ناطقی گردد مشرح با رسوخ

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا