غزلیات حافظحافظ

غزل ۳۹۰- افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن

افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمنمقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسرویتا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمتکاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درشهر نفس با بوی رحمان می‌وزد باد یمن
شوکت پور پشنگ و تیغ عالمگیر اودر همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زینشهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزن
جویبار ملک را آب روان شمشیر توستتو درخت عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن
بعد از این نشکفت اگر با نکهت خلق خوشتخیزد از صحرای ایذج نافه مشک ختن
گوشه گیران انتظار جلوه خوش می‌کنندبرشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوشساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دارتا از آن جام زرافشان جرعه‌ای بخشد به من

غزل ۳۹۰

حافظ

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او بگونه‌ای به‌محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیده‌اند.

نوشته های مشابه

6 دیدگاه

  1. سلام
    در بعضی نسخه ها به جای (صحرای ایزج) از (صحرای ایران) نام برده شده است.به نظرم از ظهور شهسواری خبر می دهد که اعدالت را به مفهوم اینکه هر کسی در جایگاه واقعی خودش قرار بگیرد را اجرا بکند.و اینکه افسر سلطان گل (شهسوار)ظهور کرده است.

    1. معاني لغات غزل (390)

      افسر: تاج، كلاه پادشاهي.

      سلطانِ گل: (اضافه تشبيهي) گل به سلطان تشبيه شده.

      طَرْف: جايِ قدم.

      نشست: جلوس.

      نشستِ خسروي: جلوس شاهانه.

      خاتمِ جم: انگشتري جم، كنايه از انگشتري حضرت سليمان.

      حُسنِ خاتَمَت: پايان نيكو، نيك فرجام، پايان رسيدن خوب.

      اسم اعظم: بزرگتر نامي از نامهاي خدا، كنايه از نام مهينِ خداوند كه بر انگشتري حضرت سليمان حكّ شده بود.

      معمور: آباد

      بوي رحمان: بوي خداوند، بوي خداي رحمان، كنايه از گفته حضرت رسول اكرم (ص) (اِنّي لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحمنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ) نفَسِ رحمت از جانب يمن مي يابم.

      بادِ يمن: باد و نسيمي كه از جانب يمن مي وزد.

      شوكت: جاه و جلال، شُكوه.

      پور: پسر.

      پَشَنگ: نام پدر افراسياب.

      داستان: قصّه.

      داستانِ انجمن: قصّه مجلس، نُقْلِ محفل، افسانهِ سرِ زبانها.

      خِنْگ: اسب.

      خِنْگِ چوگاني: اسب مخصوص بازي چوگان بازي كه سريع مي دود.

      خِنْگِ چوگانيِّ چرخ: اسب تندپويِ فلك.

      آبِ روان: 1- آب رونده در جوي، 2- صفت شمشير به خاطر آنكه آبدادگي و خوش تحرّك و روان از صفات ممتاز شمشير است.

      نِكْهَت: بوي خوش، بوي خوش دهان و نَفَس.

      نَشْگِفْت: نه شِگِفت، جاي شگفتي و تعجب نيست.

      خُلق: خوي، رفتار.

      ايذَج: ايذه، نام شهري در استان لرستان و مركز حكومت نشين آن استان در زمان حافظ و مالمير (مالِ امير) فعلي.

      نافه مُشكِ ختن: كيسه مُشكُ آهوي صحراي خُتَن.

      گوشه گيران: گوشه نشينان، كنايه از عارفان و پارسايانِ گوشه گير.

      انتظار كردن: انتظار كشيدن.

      جلوهِ خوش: نمود و نمايان شدن دلپذير.

      بر شكن طرف كلاه: گوشه كلاه را كج بگذار (رسم و روش جوانان مغرور و پهلوان و صاحب نام در گذشته).

      بُرْقَع: روي بند.

      بَرفِكَن: بالا بينداز، بالا زن، كنار زن.

      قول: گفته.

      مُستشار: طَرَفِ مشورت (اسم مفعول از استشاره)، راي زن.

      مؤتمِن: مورد اعتماد، امين.

      اَتابك: اتابيك، پدر بزرگ، لقبي كه سلاطين سلجوقي به كارگزاران لايق و مجرّب خود مي دادند و در اينجا كنايه از اتابك پشنگِ بن سُلغُر شاهِ بنِ اتابك احمد است كه از سال 757 الي 792 در لرستان حكومت مي كرد.

      جام زرافشان: جامي كه گرداگرد و لبه آن با طلا منقوش و زينت يافته باشد و مخصوص سلاطين و بزرگان بوده است.

      معاني ابيات غزل (390)

      (1) تاج شهريار گل از گوشه گلزار نمودار شد. آمدنش بر سرو و سمن مبارك باشد.

      (2) اين نشست شاهانه به جا و به مورد بود تا بعد از اين هر كسي سر جاي خود بنشيند.

      (3) انگشتري سليمان را به پايان يافتن ماجرا (يِ ربوده شدن توسط ديو) بشارت ده، زيرا اسم اعظم (حك شده بر نگين انگشتري) دست ديو را از آن كوتاه كرد.

      (4) اين خانه تا ابد آبادان باد كه هر لحظه از خاك درش بادِ يمن با خود بوي رحمان مي آورد.

      (5) جاه و جلال فرزند پَشَنگ (افراسياب) و شمشير جهانگير او در شاهنامه ها نوشته و نطقِ مجالس شد.

      (6) اي شهسوار، اكنون كه اسب تندپوي چوگانْ بازيِّ فلك، رام تو شد و به ميدان آمدي، گويي بزن.

      (7) شمشير آبدار تو در حُكمِ آب روان جويبار كشور است. درخت عدالت بنشان و ريشه بدخواهان را بركن.

      (8) از اين پس جاي هيچگونه شگفتي نيست اگر از صحراي ايذه به سبب نسيم بوي خوش تو كه به آن مي وزد بوي نافه ختن برخيزد.

      (9) گوشه نشينان، انتظار ظهور و نمايش خوبي از تو دارند كلاه را به شيوه دلاوران بر سر نهاده و چهره مردانگيت را از زير روپوش نمودارساز.

      (10) با عقل مشورت كردم، گفت حافظ باده بنوش. اي ساقي بنا به گفته اين راي زنِ مورد اعتماد شراب بده.

      (11) اي باد صبا، اين پيام را به ساقي مجلس اتابك برسان تا از جام مُرصَّعْ، جرعه يي به من بنوشاند.

      شرح ابيات غزل (390)

      وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

      بحر غزل: رمل مثمّن محذوف

      ٭

      اتابك پشنگ سُلغرشاه فرزند اتابك احمد با حكم ايالتي امير مبارزالدّين بر منطقه لرستان حاكم و از سال 757 الي 792 يعني سال وفات خواجه حافظ برآن ايالت حكمراني مي كرد.

      با تسلط امير مبارزالدّين بر شيراز عرصه بر حافظ و طرفداران شاه شيخ ابو اسحاق تنگ شد و چون حافظ شاه اينجو را مرد ميدان امير مبارزالدّين نمي يافت و از جانب او نوميد شده بود پيوسته انتظار كسي را مي كشيد كه بتواند امير مبارزالدّين را شكست دهد، چنانكه در غرلي مي گويد:

      سايه طاير كم حوصله كاري نكند طلب سايه ميمون همايي بكنيم

      اين غزل در ظاهر به مناسبت تبريك جلوس اتابك پشنگ بن سلغرشاه و در واقع به منظور تحريك او سروده شده و حافظ خواسته است با سرودن و ارسال اين غزل راه ارتباط با اتابك را برقرار تا شايد بتواند براي سلطان محتسب روزي رقيبي بتراشد.

      به همين دليل پس از تبريك، چنين در حقِّ او دعا كرده مي گويد: اين خانه كه هر لحظه از آن بوي رحمان به مشام مي رسد پيوسته آبادان باد.

      توضيحاً اشاره حافظ به بوي رحمان كه از جانب يمن به مشام مي رسد يادآور گفته حضرت رسول اكرم (ص) درباره اويس قرن مي باشد. اويس عارفي دل آگاه و بصير بود و در زمان ظهور حضرت ختمي مرتبت از راه دور ايمان به نبوت آن حضرت آورده اما تا زنده بود توفيق زيارت خاتم النّبيين را نيافت و رسول اكرم (ص) پيوسته از اين مسلمان عارف پيامهايي دريافت مي كرد و در روايت است كه رسول خدا گاهگاه رو به سوي يمن كرده و مي فرمود:

      اِنّي لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحمنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ.

      اِنّي اَشَمُّ رايَحَهَ الرَّحمنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ.

      يعني از سوي يمن بوي رحمان را مي شنوم.

      و منشور حافظ از مضمون بيت چهارم اين غزل همان دلبستگي و چشمِ اميد و انتظاري است كه از اتابك براي قيام و درگيري با امير مبارزالدّين را دارد و بلافاصله در بيت پنجم او را همطراز افراسياب به شمار مي آورد زيرا نام او هم پشنگ بوده و اين نام پدر افراسياب است. شاعر به او مي گويد حالا كه شانس به تو روي آورده و بر اسب مراد حكومت ناحيه لرستان سوار شده يي دستي از آستين به درآورده و نمايشي بده و دامنه حكومت خود را توسعه بخش.

      بالاخره حافظ در بيت نهم، به خود و امثال خود اشاره كرده و مي گويد ما گوشه نشينانِ از كار بركنار شده انتظار خروج و قيام تو را داريم. اين گونه ايهامات و اشارات دليل قاطعي بر اين است كه حافظ صرف نظر از علوّ دانش و بلندي مقام عرفاني و مرتبت شاعري، در كار اداري و حكومتي در شيراز داراي آن درجه از شخصيت بوده كه بتواند چنين آرزوهايي را در سر بپروراند و در عين حال داراي آن درجه از مهارت در سرودن شعر و پرورش ايهام و پيام ضمني در آن هست كه در كف شير نر خونخواره امير مبارزالدّين هم تسليم زور نشود. و تا آنجا كه عقل و درايت او اجازه مي دهد درصدد دگرگوني اوضاع و احوال زمانه برآيد و همين نحوه كلامهاست كه مي توان با آن پي به شخصيت ذاتي اين شاعر شجاع برد.
      شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا