مواعظ سعدی

  • غزل ۲۶

    شرف نفس به جودست و کرامت به سجود هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود ای که…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۷

    بسیار سالها به سر خاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود این پنجروزه مهلت ایام، آدمی…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۰

    دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند نظر آنان که نکردند…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۱

    نادر از عالم توحید کسی برخیزد کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد آستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۲

    ذوق شراب انست، وقتی اگر بباشد هر روز بامدادت، ذوقی دگر بباشد بیخ مداومت را، روزی شجر بروید شاخ مواظبت…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲۳

    نه هر چه جانورند آدمیتی دارند بس آدمی که درین ملک نقش دیوارند سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۷

    چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست گر منزلتی هست کسی را مگر آنست…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۸

    تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۹

    صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد گر…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱۳

    به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست به غنیمت شمر…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا