مواعظ سعدی
-
غزل ۲۷
بسیار سالها به سر خاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود این پنجروزه مهلت ایام، آدمی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۰
دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند نظر آنان که نکردند…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۱
نادر از عالم توحید کسی برخیزد کز سر هر دو جهان در نفسی برخیزد آستین کشتهٔ غیرت شود اندر ره…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۲
ذوق شراب انست، وقتی اگر بباشد هر روز بامدادت، ذوقی دگر بباشد بیخ مداومت را، روزی شجر بروید شاخ مواظبت…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۳
نه هر چه جانورند آدمیتی دارند بس آدمی که درین ملک نقش دیوارند سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۷
چون عیش گدایان به جهان سلطنتی نیست مجموعتر از ملک رضا مملکتی نیست گر منزلتی هست کسی را مگر آنست…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۸
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت اگر آدمی به چشم است و دهان…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۹
صبحدمی که برکنم، دیده به روشناییت بر در آسمان زنم، حلقهٔ آشناییت سر به سریر سلطنت، بنده فرو نیاورد گر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۳
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست به غنیمت شمر…
بیشتر بخوانید »