مواعظ سعدی
-
غزل ۴۶
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم با خرابات آشناییم از خرد بیگانهایم خویشتن سوزیم و جان بر سر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۷
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۱
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم خرقهپوشان صوامع را دو تایی چاک شد…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۳
در میان صومعه سالوس پر دعوی منم خرقهپوش جو فروش خالی از معنی منم بتپرست صورتی در خانهٔ مکر و…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۸
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش دشمن به دشمن آن نپسندد…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۹
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ چون دست میدهد نفسی موجب فراغ کاین سیل متفق بکند روزی این درخت…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۴۰
عمرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل نقطهٔ سر عاقبت بیرون شد از پرگار دل گر مسلمانی رفیقا دیر و…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۴
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش به عین عجب و تکبر نگه به خلق…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۵
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش کی…
بیشتر بخوانید »