غزلیاتسعدی

غزل ۳۹

برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ

چون دست می‌دهد نفسی موجب فراغ

کاین سیل متفق بکند روزی این درخت

وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت

بلبل ضرورتست که نوبت دهد به زاغ

بس مالکان باغ که دوران روزگار

کردست خاکشان گل دیوارهای باغ

فردا شنیده‌ای که بود داغ زر و سیم

خود وقت مرگ می‌نهد این مرده ریگ داغ

بس روزگارها که برآید به کوه و دشت

بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ

سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن

میراث بس توانگر و مردار بس کلاغ

گر خاک مرده باز کنی روشنت شود

کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ

گر بشنوی نصیحت وگر نشنوی، به صدق

گفتیم و بر رسول نباشد بجز بلاغ

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا