غزلیات
-
غزل ۳۵
هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش کی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۴
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش به عین عجب و تکبر نگه به خلق…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۳
ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار سفرهٔ یکروزه کرد، نقد همه روزگار ترسمت ای نیکنام، پای برآید به سنگ شیشهٔ…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۲
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار راستی باید به بازی صرف کردم روزگار هیچ دست آویزم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۱
از صومعه رختم به خرابات برآرید گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید تا خلوتیان سحر از خواب درآیند مستان…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۳۰
هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود با یزیدی و جنیدش بیاید…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۹
روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟ خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟ هر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۸
وقت آنست که ضعف آید و نیرو برود قدرت از منطق شیرین سخنگو برود ناگهی باد خزان آید و این…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۷
بسیار سالها به سر خاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود این پنجروزه مهلت ایام، آدمی…
بیشتر بخوانید »