غزلیات سعدیسعدی

غزل ۵۳۵

مپرس از من که هیچم یاد کردی

که خود هیچم فرامش می‌نگردی

چه نیکوروی و بدعهدی که شهری

غمت خوردند و کس را غم نخوردی

چرا ما با تو ای معشوق طناز

به صلحیم و تو با ما در نبردی

نصیحت می‌کنندم سردگویان

که برگرد از غمش بی روی زردی

نمی‌دانند کز بیمار عشقت

حرارت بازننشیند به سردی

ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست

که ایشان مثل خارند و تو وردی

اگر با خوبرویان می‌نشینی

بساط نیک نامی درنوردی

دگر با من مگوی ای باد گلبوی

که همچون بلبلم دیوانه کردی

چرا دردت نچیند جان سعدی

که هم دردی و هم درمان دردی

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا