غزلیات سعدیسعدی

غزل ۴۱۱

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم

اول کسی که لاف محبت زند منم

گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست

گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

امکان دیده بستنم از روی دوست نیست

اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

آورده‌اند صحبت خوبان که آتشست

بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد

در قید او که یاد نیاید نشیمنم

دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم

برگیرم آستین برود تا به دامنم

گر پیرهن به درکنم از شخص ناتوان

بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

شرطست احتمال جفاهای دشمنان

چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

دردی نبوده را چه تفاوت کند که من

بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

بر تخت جم پدید نیاید شب دراز

من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن

مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا