غزلیات سعدیسعدی

غزل ۳۹

بی تو حرامست به خلوت نشست

حیف بود در به چنین روی بست

دامن دولت چو به دست اوفتاد

گر بهلی بازنیاید به دست

این چه نظر بود که خونم بریخت

وین چه نمک بود که ریشم بخست

هر که بیفتاد به تیرت نخاست

وان که درآمد به کمندت نجست

ما به تو یک باره مقید شدیم

مرغ به دام آمد و ماهی به شست

صبر قفا خورد و به راهی گریخت

عقل بلا دید و به کنجی نشست

بار مذلت بتوانم کشید

عهد محبت نتوانم شکست

وین رمقی نیز که هست از وجود

پیش وجودت نتوان گفت هست

هرگز اگر راه به معنی برد

سجده صورت نکند بت پرست

مستی خمرش نکند آرزو

هر که چو سعدی شود از عشق مست

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا