غزلیات سعدیسعدی

غزل ۳۵۰

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول

من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد

به دوستی که نکردم ز دوستیت عدول

ملامتت نکنم گر چه بی‌وفا یاری

هزار جان عزیزت فدای طبع ملول

مرا گناه خودست ار ملامت تو برم

که عشق بار گران بود و من ظلوم جهول

گر آن چه بر سر من می‌رود ز دست فراق

علی التمام فروخوانم الحدیث یطول

ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد

که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول

من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی

حکیم را نرسد کدخدایی بهلول

طریق عشق به گفتن نمی‌توان آموخت

مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول

اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان

که گر به قهر برانی کجا شود مغلول

نه زور بازوی سعدی که دست قوت شیر

سپر بیفکند از تیغ غمزه مسلول

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا