غزلیات سعدیسعدی

غزل ۳۱۵

پیوند روح می‌کند این باد مشک بیز

هنگام نوبت سحرست ای ندیم خیز

شاهد بخوان و شمع بیفروز و می‌بنه

عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز

ور دوست دست می‌دهدت هیچ گو مباش

خوشتر بود عروس نکوروی بی جهاز

امروز باید ار کرمی می‌کند سحاب

فردا که تشنه مرده بود لای گو بخیز

من در وفا و عهد چنان کند نیستم

کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز

گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من

عیار مدعی کند از دشمن احتراز

فردا که سر ز خاک برآرم اگر تو را

بینم فراغتم بود از روز رستخیز

تا خود کجا رسد به قیامت نماز من

من روی در تو و همه کس روی در حجاز

سعدی به دام عشق تو در پای بند ماند

قیدی نکرده‌ای که میسر شود گریز

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا