غزلیات سعدیسعدی
غزل ۳۱۰
ای به خلق از جهانیان ممتاز
چشم خلقی به روی خوب تو باز
لازمست آن که دارد این همه لطف
که تحمل کنندش این همه ناز
ای به عشق درخت بالایت
مرغ جان رمیده در پرواز
آن نه صاحب نظر بود که کند
از چنین روی در به روی فراز
بخورم گر ز دست توست نبید
نکنم گر خلاف توست نماز
گر بگریم چو شمع معذورم
کس نگوید در آتشم مگداز
مینگفتم سخن در آتش عشق
تا نگفت آب دیده غماز
آب و آتش خلاف یک دگرند
نشنیدیم عشق و صبر انباز
هر که دیدار دوست میطلبد
دوستی را حقیقتست و مجاز
آرزومند کعبه را شرطست
که تحمل کند نشیب و فراز
سعدیا زنده عاشقی باشد
که بمیرد بر آستان نیاز