غزلیات سعدیسعدی

غزل ۳۰۵

از همه باشد به حقیقت گزیر

وز تو نباشد که نداری نظیر

مشرب شیرین نبود بی زحام

دعوت منعم نبود بی فقیر

آن عرقست از بدنت یا گلاب

آن نفسست از دهنت یا عبیر

بذل تو کردم تن و هوش و روان

وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر

دل چه بود جان که بدو زنده‌ام

گو بده ای دوست که گویم بگیر

راحت جان باشد از آن قبضه تیغ

مرهم دل باشد از آن جعبه تیر

درد نهانی به که گویم که نیست

باخبر از درد من الا خبیر

عیب کنندم که چه دیدی در او

کور نداند که چه بیند بصیر

چون نرود در پی صاحب کمند

آهوی بیچاره به گردن اسیر

هر که دل شیفته دارد چو من

بس که بگوید سخن دلپذیر

ناله سعدی به چه دانی خوشست

بوی خوش آید چو بسوزد عبیر

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا