غزلیات سعدیسعدی

غزل ۲۶۷

سروبالایی به صحرا می‌رود

رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود

تا کدامین باغ از او خرمترست

کو به رامش کردن آن جا می‌رود

می‌رود در راه و در اجزای خاک

مرده می‌گوید مسیحا می‌رود

این چنین بیخود نرفتی سنگ دل

گر بدانستی چه بر ما می‌رود

اهل دل را گو نگه دارید چشم

کان پری پیکر به یغما می‌رود

هر که را در شهر دید از مرد و زن

دل ربود اکنون به صحرا می‌رود

آفتاب و سرو غیرت می‌برند

کآفتابی سروبالا می‌رود

باغ را چندان بساط افکنده‌اند

کآدمی بر فرش دیبا می‌رود

عقل را با عشق زور پنجه نیست

کار مسکین از مدارا می‌رود

سعدیا دل در سرش کردی و رفت

بلکه جانش نیز در پا می‌رود

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا