غزلیات سعدیسعدی

غزل ۱۴۷

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

مویی نفروشم به همه ملک جهانت

شیرینتر از این لب نشیندم که سخن گفت

تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

یک روز عنایت کن و تیری به من انداز

باشد که تفرج بکنم دست و کمانت

گر راه بگردانی و گر روی بپوشی

من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت

بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت

بر ماه نباشد قد چون سرو روانت

آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی

بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت

هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را

معذور بدارند چو بینند عیانت

حیفست چنین روی نگارین که بپوشی

سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت

بازآی که در دیده بماندست خیالت

بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت

بسیار نباشد دلی از دست بدادن

از جان رمقی دارم و هم برخی جانت

دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم

خرم تن سعدی که برآمد به زبانت

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا