غزلیات سعدیسعدی

غزل ۱۴۵

آفرین خدای بر جانت

که چه شیرین لبست و دندانت

هر که را گم شدست یوسف دل

گو ببین در چه زنخدانت

فتنه در پارس بر نمی‌خیزد

مگر از چشم‌های فتانت

سرو اگر نیز آمدی و شدی

نرسیدی بگرد جولانت

شب تو روز دیگران باشد

کآفتابست در شبستانت

تا کی ای بوستان روحانی

گله از دست بوستانبانت

بلبلانیم یک نفس بگذار

تا بنالیم در گلستانت

گر هزارم جفا و جور کنی

دوست دارم هزار چندانت

آزمودیم زور بازوی صبر

و آبگینست پیش سندانت

تو وفا گر کنی و گر نکنی

ما به آخر بریم پیمانت

مژده از من ستان به شادی وصل

گر بمیرم به درد هجرانت

سعدیا زنده عارفی باشی

گر برآید در این طلب جانت

سعدی

ابومحمد مُصلِح‌الدین بن عَبدُالله نامور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری، برابر با: ۵۶۸ یا ۵۸۸ - ۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است. آوازهٔ او بیشتر به خاطر نظم و نثر آهنگین، گیرا و قوی اوست. جایگاهش نزد اهل ادب تا بدان‌جاست که به وی لقب استاد سخن و شیخ اجل داده‌اند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات و دیوان اشعار اوست که به این سه اثر کلیات سعدی می‌گویند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا