سعدی
-
شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب نه کسری و دارا و جمشید ماند تو هم دل مبند ای خداوند ملک…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۸۲
هر که مقصود و مرادش خور و خوابست از عمر حیوانیست که بالاش به انسان ماند هر چه داری بده…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۸۳
چو دولت خواهد آمد بندهای را همه بیگانگانش خویش گردند چو برگردید روز نیکبختی در و دیوار بر وی نیش…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۸
یاد دارم ز پیر دانشمند تو هم از من به یاد دار این پند هر چه بر نفس خویش نپسندی…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۹
بسا بساط خداوند ملک دولت را که آب دیدهٔ مظلوم در نور داند چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۸۰
وفا با هیچکس کردست گیتی که با ما بر قرار خود بماند؟ چو میدانی که جاویدان نمانی روا داری که…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۴
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید تو مپندار که از سیل دمان اندیشد ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۵
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر از دو چشم جوان چرا نچکد؟ برف بر بام سالخوردهٔ ماست آب در خانهٔ…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۶
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد صد هزاران خیط یکتو را…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۷۷
حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند که توبه کردم و…
بیشتر بخوانید »