سعدی
-
شمارهٔ ۲۲۱
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا که التفات نکردند به روی اهل معانی پیاده رفتن و ماندن به…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۲
یاران کجاوه، غم ندارند از منقطعان کاروانی ای ماه محفه سر فرود آر تا حال پیادگان بدانی
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۳
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را روا بود که به کمترگناه بند کنی تو نیز بندهای آخر ستیز نتوان…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۷
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک نگاه دار دل مردم از پریشانی چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند تو در…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۸
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی شکرانهٔ زور آوری روز…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۹
خرم تن آنکه نام نیکش ماند پس مرگ جاودانی اینست جزای سنت نیک ور عادت بد نهی تو دانی
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۲۰
مقابلت نکند با حجر به پیشانی مگر کسی که تهور کند به نادانی کس این خطا نپسندد که دفع دشمن…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید مرد خدایی چکار بر در والی؟ راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد هر دو…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۵
نظر کردم به چشم رای و تدبیر ندیدم به ز خاموشی خصالی نگویم لب ببند و دیده بر دوز ولیکن…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۶
بیهنر را دیدن صاحب هنر نیش بر جان میزند چون کژدمی هر که نامردم بود عذرش بنه گر به چشمش…
بیشتر بخوانید »