سعدی
-
شمارهٔ ۲۱۲
ز لوح روی کودک بر توان خواند که بد یا نیک باشد در بزرگی سرشت نیک و بد پنهان نماند…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۱
دوش در سلک صحبتی بودم گوش و چشمم به مطرب و ساقی پایمال معاشرت کردم هر چه سالوس بود و…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۳
بس دست دعا بر آسمان بود تا پای برآمدت به سنگی ای گرگ نگفتمت که روزی ناگه به سر افتدت…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۷
دیگران در ریاضتند و نیاز ای که در کام نعمت و نازی چه خبر دارد از پیاده سوار او همی…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۸
هر کجا خط مشکلی بکشند جهد کن تا برون خط باشی چون غلط بشنوی شتاب مکن تا نباید که خود…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۹
آن مکن در عمل که در عزلت خوار و مذموم و متهم باشی در همه حال نیک محضر باش تا…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۱۰
مکافات بدی کردن حلالست چو بیجرم از کسی آزرده باشی بدی با او روا باشد ولیکن نکویی کن که با…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۴
ای پسندیده حیف بر درویش تا دل پادشه به دست آری تو برای قبول و منصب خویش حیف باشد که…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۵
شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفقت که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری ازین طرف دو به دانگی گر اختیار…
بیشتر بخوانید » -
شمارهٔ ۲۰۶
گر از خراج رعیت نباشدت باری تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟ پس آنکه مملکت از رنج برد…
بیشتر بخوانید »