سعدی

  • غزل ۶

    پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت عشق نداند قدم…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۷

    مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۸

    ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را من نیز…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۹

    گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را گویی دو چشم جادوی عابدفریب او…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۳

    روی تو خوش می‌نماید آینه ما کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا چون می روشن در آبگینه صافی خوی…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۴

    اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را تو را در آینه دیدن جمال…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۵

    شب فراق نخواهم دواج دیبا را که شب دراز بود خوابگاه تنها را ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند که…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۱

    اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید…

    بیشتر بخوانید »
  • غزل ۲

    ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای مرحبا قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر…

    بیشتر بخوانید »
دکمه بازگشت به بالا