سعدی
-
غزل ۱۹
کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید دلت پیش تیر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۲۰
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۴
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۵
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را هر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۶
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۷
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را سروبالای کمان ابرو اگر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۰
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را من که با مویی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۱
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را امشب که…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۲
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را شب همه شب انتظار…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۱۳
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را یار بارافتاده را در…
بیشتر بخوانید »