سعدی
-
غزل ۶۶
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست نه هر آن چشم که بینند…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۷
فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۸
چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست طعم دهانت از شکر ناب خوشترست زنهار از آن تبسم شیرین که میکنی…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۹
عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست عیشست بر کنار سمن زار خواب صبح…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۳
از هر چه میرود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای من در میان…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۴
این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست ای باد بوستان مگرت نافه…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۵
عیب یاران و دوستان هنرست سخن دشمنان نه معتبرست مهر مهر از درون ما نرود ای برادر که نقش بر…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۰
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۱
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست گر مدعیان نقش…
بیشتر بخوانید » -
غزل ۶۲
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست؟ نیکوتر از این میوه همه عمر…
بیشتر بخوانید »