بوستان
-
سر آغاز
بیا ای که عمرت به هفتاد رفت مگر خفته بودی که بر باد رفت؟ همه برگ بودن همی ساختی به…
بیشتر بخوانید » -
حکایت پیرمرد و تحسر او بر روزگار جوانی
شبی در جوانی و طیب نعم جوانان نشستیم چندی بهم چو بلبل، سرایان چو گل تازه روی ز شوخی در…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
کهن سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مردن قریب که دستم به رگ برنه، ای نیک رای…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
فقیهی بر افتاده مستی گذشت به مستوری خویش مغرور گشت ز نخوت بر او التفاتی نکرد جوان سر برآورد کای…
بیشتر بخوانید » -
نظر در اسباب وجود عالم
نهادهست باری شفا در عسل نه چندان که زور آورد با اجل عسل خوش کند زندگان را مزاج ولی درد…
بیشتر بخوانید » -
در سابقهٔ حکم ازل و توفیق خیر
نخست او ارادت به دل در نهاد پس این بنده بر آستان سرنهاد گر از حق نه توفیق خیری رسد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
یکی را عسس دست بر بسته بود همه شب پریشان و دلخسته بود به گوش آمدش در شب تیره رنگ…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر گزاردن شکر نعمتها
شب از بهر آسایش تست و روز مه روشن و مهر گیتی فروز اگر باد و برف است و باران…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر بخشایش بر ناتوانان و شکر نعمت حق در توانایی
نداند کسی قدر روز خوشی مگر روزی افتد به سختی کشی زمستان درویش در تنگ سال چه سهل است پیش…
بیشتر بخوانید » -
حکایت سلطان طغرل و هندوی پاسبان
شنیدم که طغرل شبی در خزان گذر کرد بر هندوی پاسبان ز باریدن برف و باران و سیل به لرزش…
بیشتر بخوانید »