بوستان
-
موعظه و تنبیه
خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس؟ چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی که باران رحمت بر او هر دمی که در طفلیم لوح و دفتر خرید…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
یکی برد با پادشاهی ستیز به دشمن سپردش که خونش بریز گرفتار در دست آن کینه توز همی گفت هر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی بیداری از خواب غفلت
فرو رفت جم را یکی نازنین کفن کرد چون کرمش ابریشمین به دخمه برآمد پس از چند روز که بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
یکی پارسا سیرت حق پرست فتادش یکی خشت زرین به دست سر هوشمندش چنان خیره کرد که سودا دل روشنش…
بیشتر بخوانید » -
حکایت عداوت در میان دو شخص
میان دو تن دشمنی بود و جنگ سر از کبر بر یکدیگر چون پلنگ ز دیدار هم تا به حدی…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر غنیمت شمردن جوانی پیش از پیری
جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی ادراک پیش از فوت
شبی خوابم اندر بیابان فید فرو بست پای دویدن به قید شتربانی آمد به هول و ستیز زمام شتر بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
قضا زندهای رگ جان برید دگر کس به مرگش گریبان درید چنین گفت بینندهای تیز هوش چو فریاد و زاری…
بیشتر بخوانید » -
حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان
بتی دیدم از عاج در سومنات مرصع چو در جاهلیت منات چنان صورتش بسته تمثالگر که صورت نبندد از آن…
بیشتر بخوانید »