باب نهم در توبه و راه صواب
-
حکایت
یکی را به چوگان مه دامغان بزد تا چو طبلش بر آمد فغان شب از بی قراری نیارست خفت بر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت سفر حبشه
غریب آمدم در سواد حبش دل از دهر فارغ سر از عیش خوش به ره بر یکی دکه دیدم بلند…
بیشتر بخوانید » -
مثل
پلیدی کند گربه بر جای پاک چو زشتش نماید بپوشد به خاک تو آزادی از ناپسندیدهها نترسی که بر وی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت زلیخا با یوسف (ع)
زلیخا چو گشت از می عشق مست به دامان یوسف درآویخت دست چنان دیو شهوت رضا داده بود که چون…
بیشتر بخوانید » -
حکایت مست خرمن سوز
یکی غله مرداد مه توده کرد ز تیمار دی خاطر آسوده کرد شبی مست شد و آتشی برفروخت نگون بخت…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
همی یادم آید ز عهد صغر که عیدی برون آمدم با پدر به بازیچه مشغول مردم شدم در آشوب خلق…
بیشتر بخوانید » -
موعظه و تنبیه
خبر داری ای استخوانی قفس که جان تو مرغی است نامش نفس؟ چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
یکی برد با پادشاهی ستیز به دشمن سپردش که خونش بریز گرفتار در دست آن کینه توز همی گفت هر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در عالم طفولیت
ز عهد پدر یادم آید همی که باران رحمت بر او هر دمی که در طفلیم لوح و دفتر خرید…
بیشتر بخوانید » -
حکایت عداوت در میان دو شخص
میان دو تن دشمنی بود و جنگ سر از کبر بر یکدیگر چون پلنگ ز دیدار هم تا به حدی…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2