باب اول در عدل و تدبیر و رای
-
در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان
الا تا بغفلت نخفتی که نوم حرام است بر چشم سالار قوم غم زیردستان بخور زینهار بترس از زبردستی روزگار…
بیشتر بخوانید » -
حکایت حجاج یوسف
حکایت کنند از یکی نیکمرد که اکرام حجاج یوسف نکرد به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز که نطعش بینداز و…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر نکوکاری و بد کاری و عاقبت آنها
نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک افتدش شر انگیز هم در سر شر رود چو کژدم که…
بیشتر بخوانید » -
صفت جمعیت اوقات درویشان راضی
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست که ایمنتر از ملک درویش نیست سبکبار مردم سبکتر روند حق این است و…
بیشتر بخوانید » -
حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان
شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر سپهدار و گردن کش و پیلتن نکو روی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت عابد و استخوان پوسیده
شنیدم که یک بار در حلهای سخن گفت با عابدی کلهای که من فر فرماندهی داشتم به سر بر کلاه…
بیشتر بخوانید » -
گفتار اندر نگه داشتن خاطر درویشان
مها زورمندی مکن با کهان که بر یک نمط مینماند جهان سر پنجهٔ ناتوان بر مپیچ که گر دست یابد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی
چنان قحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق چنان آسمان بر زمین شد بخیل که لب تر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت
شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت یکی شکر گفت اندران خاک و دود که دکان ما…
بیشتر بخوانید » -
اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن
خبرداری از خسروان عجم که کردند بر زیردستان ستم؟ نه آن شوکت و پادشایی بماند نه آن ظلم بر روستایی…
بیشتر بخوانید »