غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۹۵۸

کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید

کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید

مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید

اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید

سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند

چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید

چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان

اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید

هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند

به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید

برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود

تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید

در این جهان کهن جان نو چرا روید

چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید

به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک

نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید

شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین

قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید

دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید

که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید

دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد

که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید

ورای عشق هزاران هزار ایوان هست

ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید

به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد

که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید

دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش

به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا