غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۹۲۷

به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید

حدیث خوبی آن یار دلربا گوید

چو باد در سر بید افتد و شود رقصان

خدای داند کو با هوا چه‌ها گوید

چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن

دو دست پهن برآرد خوش و دعا گوید

بپرسم از گل کان حسن از که دزدیدی

ز شرم سست بخندد ولی کجا گوید

اگر چه مست بود گل خراب نیست چو من

که راز نرگس مخمور با شما گوید

چو رازها طلبی در میان مستان رو

که راز را سر سرمست بی‌حیا گوید

که باده دختر کرمست و خاندان کرم

دهان کیسه گشادست و از سخا گوید

خصوص باده عرشی ز ذوالجلال کریم

سخاوت و کرم آن مگر خدا گوید

ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره

ز قعر خم تن او تو را صلا گوید

چو سینه شیر دهد شیره هم تواند داد

ز سینه چشمه جاریش ماجرا گوید

چو مستتر شود آن روح خرقه باز شود

کلاه و سر بنهد ترک این قبا گوید

چو خون عقل خورد باده لاابالی وار

دهان گشاید و اسرار کبریا گوید

خموش باش که کس باورت نخواهد کرد

که مس بد نخورد آنچ کیمیا گوید

خبر ببر سوی تبریز مفخر آفاق

مگر که مدح تو را شمس دین ما گوید

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا