غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۹۱۰

بر آستانه اسرار آسمان نرسد

به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد

گمان عارف در معرفت چو سیر کند

هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد

کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب

ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد

هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص

به دانک بسته شود جان او به کان نرسد

علف مده حس خود را در این مکان ز بتان

که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد

که آهوی متأنس بماند از یاران

به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد

به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی

برو محال مجو کت همین همان نرسد

پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی

از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد

خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت

که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا