غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۹۰۷

مده به دست فراقت دل مرا که نشاید

مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید

مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی

ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید

بداد خازن لطفت مرا قبای سعادت

برون مکن ز تن من چنین قبا که نشاید

مثال دل همه رویی قفا نباشد دل را

ز ما تو روی مگردان مده قفا که نشاید

حدیث وصل تو گفتم بگفت لطف تو کری

ز بعد گفتن آری مگو چرا که نشاید

تو کان قند و نباتی نبات تلخ نگوید

مگوی تلخ سخن‌ها به روی ما که نشاید

بیار آن سخنانی که هر یکیست چو جانی

نهان مکن تو در این شب چراغ را که نشاید

غمت که کاهش تن شد نه در تنست نه بیرون

غم آتشیست نه در جا مگو کجا که نشاید

دلم ز عالم بی‌چون خیالت از دل از آن سو

میان این دو مسافر مکن جدا که نشاید

مبند آن در خانه به صوفیان نظری کن

مخور به رنج به تنها بگو صلا که نشاید

دلا بخسب ز فکرت که فکر دام دل آمد

مرو بجز که مجرد بر خدا که نشاید

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا