غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۴۵۸

سنگ مزن بر طرف کارگه شیشه گری

زخم مزن بر جگر خسته خسته جگری

بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین

زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری

بازرهان جمله اسیران جفا را جز من

تا به جفا هم نکنی در جز بنده نظری

هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم

نی به وفا نی به جفا بی‌تو مبادم سفری

چونک خیالت نبود آمده در چشم کسی

چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری

پیش ز زندان جهان با تو بدم من همگی

کاش بر این دامگهم هیچ نبودی گذری

چند بگفتم که خوشم هیچ سفر می‌نروم

این سفر صعب نگر ره ز علی تا به ثری

لطف تو بفریفت مرا گفت برو هیچ مرم

بدرقه باشد کرمم بر تو نباشد خطری

چون به غریبی بروی فرجه کنی پخته شوی

بازبیایی به وطن باخبری پرهنری

گفتم ای جان خبر بی‌تو خبر را چه کنم

بهر خبر خود که رود از تو مگر بی‌خبری

چون ز کفت باده کشم بی‌خبر و مست و خوشم

بی‌خطر و خوف کسی بی‌شر و شور بشری

گفت به گوشم سخنان چون سخن راه زنان

برد مرا شاه ز سر کرد مرا خیره سری

قصه دراز است بلی آه ز مکر و دغلی

گر ننماید کرمش این شب ما را سحری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا