غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۶۴۴

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد

زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم

خاری که ورا جست گلستان یقین شد

هر غوره ز خورشید شد انگور و شکر بست

وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد

بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد

بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد

ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

گر چاه بلا بود که بد محبس یوسف

از بهر برون آمدنش حبل متین شد

هر جزو چو جندالله محکوم خداییست

بر بنده امان آمد و بر گبر کمین شد

خاموش که گفتار تو ماننده نیلست

بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست

اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا