غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۵۴۸

چشم تو ناز می‌کند ناز جهان تو را رسد

حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد

چشم تو ناز می‌کند لعل تو داد می‌دهد

کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد

چشم کشید خنجری لعل نمود شکری

بو که میان کش مکش هدیه به آشنا رسد

سلطنتست و سروری خوبی و بنده پروری

و آنچ بگفت ناید آن کز تو به جان عطا رسد

نطق عطاردانه‌ام مستی بی‌کرانه‌ام

گر نبود ز خوان تو راتبه از کجا رسد

چرخ سجود می‌کند خرقه کبود می‌کند

چرخ زنان چو صوفیان چونک ز تو صلا رسد

جز تو خلیفه خدا کیست بگو به دور ما

سجده کند ملک تو را چون ملک از سما رسد

دولت خاکیان نگر کز ملکند پاکتر

پرورش این چنین بود کز بر شاه ما رسد

سر مکش از چنین سری کید تاج از آن سرش

کبر مکن بر آن کسی کز سوی کبریا رسد

نقد الست می‌رسد دست به دست می‌رسد

زود بکن بلی بلی ور نکنی بلا رسد

من که خریده ویم پرده دریده ویم

رگ به رگ مرا از او لطف جدا جدا رسد

گر به تمام مستمی راز غمش بگفتمی

گفت تمام چون شکر زان مه خوش لقا رسد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا