غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۵۴۲

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد

روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان

هین ترک تازیی بکن کان ترک در خرگاه شد

گر بو بری زان روشنی آتش به خواب اندرزنی

کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد

گردیم ما آن شب روان اندر پی ما هندوان

زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد

ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته

رخ‌ها چو گل افروخته کان بیذق ما شاه شد

بشکست بازار زمین بازار انجم را ببین

کز انجم و در ثمین آفاق خرمنگاه شد

تا چند از این استور تن کو کاه و جو خواهد ز من

بر چرخ راه کهکشان از بهر او پرکاه شد

استور را اشکال نه رخ بر رخ اقبال نه

اقبال آن جانی که او بی‌مثل و بی‌اشباه شد

تن را بدیدی جان نگر گوهر بدیدی کان نگر

این نادره ایمان نگر کایمان در او گمراه شد

معنی همی‌گوید مکن ما را در این دلق کهن

دلق کهن باشد سخن کو سخره افواه شد

من گویم ای معنی بیا چون روح در صورت درآ

تا خرقه‌ها و کهنه‌ها از فر جان دیباه شد

بس کن رها کن گازری تا نشنود گوش پری

کان روح از کروبیان هم سیر و خلوت خواه شد

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا