غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۵۰۶

کار من اینست که کاریم نیست

عاشقم از عشق تو عاریم نیست

تا که مرا شیر غمت صید کرد

جز که همین شیر شکاریم نیست

در تک این بحر چه خوش گوهری

که مثل موج قراریم نیست

بر لب بحر تو مقیمم مقیم

مست لبم گر چه کناریم نیست

وقف کنم اشکم خود بر میت

کز می تو هیچ خماریم نیست

می‌رسدم باده تو ز آسمان

منت هر شیره فشاریم نیست

باده‌ات از کوه سکونت برد

عیب مکن زان که وقاریم نیست

ملک جهان گیرم چون آفتاب

گر چه سپاهی و سواریم نیست

می‌کشم از مصر شکر سوی روم

گر چه شتربان و قطاریم نیست

گر چه ندارم به جهان سروری

دردسر بیهده باریم نیست

بر سر کوی تو مرا خانه گیر

کز سر کوی تو گذاریم نیست

همچو شکر با گلت آمیختم

نیست عجب گر سر خاریم نیست

قطب جهانی همه را رو به توست

جز که به گرد تو دواریم نیست

خویش من آنست که از عشق زاد

خوشتر از این خویش و تباریم نیست

چیست فزون از دو جهان شهر عشق

بهتر از این شهر و دیاریم نیست

گر ننگارم سخنی بعد از این

نیست از آن رو که نگاریم نیست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا