غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۹۲

ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست

به بام چند برآیی و خانه را چه شدست

فسرده چند نشینی میان هستی خویش

تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست

بگرد آتش عشقش ز دور می‌گردی

اگر تو نقره صافی میانه را چه شدست

ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی

جمال یار و شراب مغانه را چه شدست

اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید

به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدست

شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو

زمانه بی‌تو خوشست و زمانه را چه شدست

درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه‌ای

یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست

در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست

مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شدست

نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی

ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا