غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۴۶

گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهده‌ست

از عشق برنگردد آن کس که دلشده‌ست

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بده‌ست

کوهست نیست که که به بادی ز جا رود

آن گله پشه‌ست که بادیش ره زده‌ست

گر قاعده است این که ملامت بود ز عشق

کری گوش عشق از آن نیز قاعده‌ست

ویرانی دو کون در این ره عمارتست

ترک همه فواید در عشق فایده‌ست

عیسی ز چرخ چارم می‌گوید الصلا

دست و دهان بشوی که هنگام مایده‌ست

رو محو یار شو به خرابات نیستی

هر جا دو مست باشد ناچار عربده‌ست

در بارگاه دیو درآیی که داد داد

داد از خدای خواه که این جا همه دده‌ست

گفتست مصطفی که ز زن مشورت مگیر

این نفس ما زن‌ست اگر چه که زاهده‌ست

چندان بنوش می که بمانی ز گفت و گو

آخر نه عاشقی و نه این عشق میکده‌ست

گر نظم و نثر گویی چون زر جعفری

آن سو که جعفرست خرافات فاسده‌ست

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا