غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۴۲

کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما

دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما

ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو

چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما

هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم

گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما

هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا

آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما

نیست مرا کار و دکان هستم بی‌کار جهان

زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما

خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر

کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما

روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو

از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما

باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من

هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما

جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی

باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما

فلسفیک کور شود نور از او دور شود

زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما

فلسفی این هستی من عارف تو مستی من

خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا