غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۱۳۶

خواهی ز جنون بویی ببری

ز اندیشه و غم می‌باش بری

تا تنگ دلی از بهر قبا

جانت نکند زرین کمری

کی عشق تو را محرم شمرد

تا همچو خسان زر می‌شمری

فوق همه‌ای چون نور شوی

تا نور نه‌ای در زیر دری

هیزم بود آن چوبی که نسوخت

چون سوخته شد باشد شرری

وانگه شررش وا اصل رود

همچون شرر جان بشری

سرمه بود آن کز چشم جداست

در چشم رود گردد نظری

یک قطره بود در ابر گران

در بحر فتد یابد گهری

خار سیهی بد سوختنی

گردش گل تر باد سحری

یک لقمه نان چون کوفته شد

جان گشت و کند نان جانوری

خون گشت غذا در پیشه وری

آن لقمه کند هم پیشه وری

گر زانک بلا کوبد دل تو

از عین بلانوشی بچری

ور زانک اجل کوبد سر تو

دانی پس از آن که جمله سری

در بیضه تن مرغ عجبی

در بیضه دری ز آن می‌نپری

گر بیضه تن سوراخ شود

هم پر بزنی هم جان ببری

سودای سفر از ذکر بود

از ذکر شود مردم سفری

تو در حضری وین وهم سفر

پنداشت توست از بی‌هنری

یا رب برهان زین وهم کژش

تو وهم نهی در دیو و پری

چون در حضری بربند دهان

در ذکر مرو چون در حضری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا