غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

پذیرفت این دل ز عشقت خرابی

درآ در خرابی چو تو آفتابی

چه گویی دلم را که از من نترسی

ز دریا نترسد چنین مرغ آبی

منم دل سپرده برانداز پرده

که عمریست ای جان که اندر حجابی

چو پرده برانداخت گفتم دلا هی

به بیداریست این عجب یا به خوابی

بگفتم زمانی چنین باش پیدا

بگفتا که شاید ولی برنتابی

دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش

مرا گفت بشنو گر اهل خطابی

که گر او نه آبست باغ از چه خندد

وگر آتشی نیست چون دل کبابی

از این جنس باران و برقش جهان شد

در اسرار عشقش چو ابر سحابی

بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی

مثال صراحی پر از خون نابی

دلا چند باشی تو سرمست گفتن

چو در عین آبی چه مست سرابی

بر این و بر آن تو منه این بهانه

تو خود را برون کن که خود را عذابی

من و ماست کهگل سر خم گرفته

تو بردار کهگل که خم شرابی

دلا خون نخسپد و دانم که تو دل

تو آن سیل خونی که دریا بیابی

بهانه‌ست این‌ها بیا شمس تبریز

که مفتاح عرشی و فتاح بابی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا