غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۷۱

دلا همای وصالی بپر چرا نپری

تو را کسی نشناسد نه آدمی نه پری

تو دلبری نه دلی لیک به هر حیله و مکر

به شکل دل شده‌ای تا هزار دل ببری

دمی به خاک درآمیزی از وفا و دمی

ز عرش و فرش و حدود دو کون برگذری

روان چرات نیابد چو پر و بال ویی

نظر چرات نبیند چو مایه نظری

چه زهره دارد توبه که با تو توبه کند

خبر کی باشد تا با تو ماندش خبری

چه باشد آن مس مسکین چو کیمیا آید

که او فنا نشود از مسی به وصف زری

کیست دانه مسکین چو نوبهار آید

که دانگیش نگردد فنا پی شجری

کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار

بدل نگردد هیزم به شعله شرری

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها

تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری

جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز

اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری

کیم بگو من مسکین که با تو من مانم

فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری

کمال وصف خداوند شمس تبریزی

گذشته‌ست ز اوهام جبری و قدری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا