غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

خدایگان جمال و خلاصه خوبی

به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی

بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی

بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی

قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت

ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی

ز تاب تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی

بیا بیا که جمال و جلال می‌بخشی

بیا بیا که دوای هزار ایوبی

بیا بیا تو اگر چه نرفته‌ای هرگز

ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی

به جای جان تو نشین که هزار چون جانی

محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی

اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم

به جان او که بگویی چرا در آشوبی

گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی

ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی

دمی چو فکرت نقاش نقش‌ها سازی

گهی چو دسته فراش فرش‌ها روبی

چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را

فرشتگی دهی و پر و بال کروبی

خموش آب نگهدار همچو مشک درست

ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی

به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت

که چست دلدل دل می‌نمود مرکوبی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا