غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۴۲

چو مهر عشق سلیمان به هر دو کون تو داری

مکش تو دامن خود را که شرط نیست بیاری

نه بند گردد بندی نه دل پذیرد پندی

چو تنگ شکرقندی توام درون کناری

طراوت سمنی تو چه رونق چمنی تو

مگر تو عین منی تو مگر تو آینه واری

چه نور پنج و ششی تو که آفت حبشی تو

چو خوان عشق کشی تو ز سنگ آب برآری

چه کیمیای زری تو چه رونق قمری تو

چو دل ز سینه بری تو هزار سینه بیاری

ز خلق جمله گسستم که عشق دوست بسستم

چو در فنا بنشستم مرا چه کار به زاری

بسوخت عشق تو خرمن نه جان بماند نه این تن

جوی نیابی تو از من اگر هزار فشاری

برون ز دور زمانی مثال گوهر کانی

نشسته‌ایم چو جانی اگر کشی و بداری

ز جام شربت شافی شدم به عشق تو لافی

بیامدم زر صافی اگر تو کوره ناری

کف از بهشت بشوید چو باغ عشق تو گوید

کز او جواهر روید اگر چه سنگ بکاری

دلی که عشق نوازد در این جهان بنسازد

ازانک می‌نگذارد که یک زمانش بخاری

تو شمس خسرو تبریز شراب باقی برریز

براق عشق بکن تیز که بس لطیف سواری

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا