غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

یار در آخرزمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی

جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی

در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی

جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای

صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی

طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

جنبش پالانیی از فرس تازیی

می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی

تا بزنی گردن کافر ابخازیی

بازی شیران مصاف بازی روبه گریز

روبه با شیر حق کی کند انبازیی

گرم روان از کجا تیره دلان از کجا

مروزیی اوفتاد در ره با رازیی

عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید

سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی

چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه

گر بکند قلب تو قالب پردازیی

مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف

هر نفسی زان لطف آرد غمازیی

ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک

گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا