غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۳۰۱۲

ای دل چون آهنت بوده چو آیینه‌ای

آینه با جان من مونس دیرینه‌ای

در دل آیینه من در دل من آینه

تن کی بود محدثی دی و پریرینه‌ای

خواجه چرایی چنین کز تو رمد عشق دین

زانک همی‌بیندت احمد پارینه‌ای

مرغ گزینی یقین دانه شیرین بچین

کآمد از سوی چین مرغ تو را چینه‌ای

شیر خدایی خدا شیر نرت نام داد

از چه سبب گشته‌ای همدم بوزینه‌ای

صورت تن را مبین زانک نه درخورد توست

پوشد سلطان گهی خرقه پشمینه‌ای

هین دل خود را تمام در کف دلبر سپار

تا که نپوسد دلت در حسد و کینه‌ای

سینه پاکی که او گشت خوش و عشق خو

سینه سینا بود فرش چنین سینه‌ای

تشنه آن شربتی خسته آن ضربتی

تا تو در این غربتی نیست طمأنینه‌ای

هست خرد چون شکر هست صور همچو نی

هست معانی چو می حرف چو قنینه‌ای

خوب چو نبود عروس خوش نشود زو نفوس

از حفه و از رفه ز اطلس و زرینه‌ای

چون نروی زین جهان خوی خرابات جان

در عوض می بگیر بی‌مزه ترخینه‌ای

خانه تن را بساز باغچه و گلشنی

گوشه دل را بساز مسجد آدینه‌ای

هر نفسی شاهدی در نظر واحدی

آوردش بر طبق نادره لوزینه‌ای

خامش با مرغ خاک قصه دریا مگو

بکر چه عرضه کنی بر شه عنینه‌ای

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا