غزلیاتدیوان شمسمولوی

غزل شمارهٔ ۲۸۹۰

سخن تلخ مگو ای لب تو حلوایی

سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی

هر چه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوش است

گوهر دیده و دل جانی و جان افزایی

نه به بالا نه به زیری و نه جان در جهت است

شش جهت را چه کنم در دل خون پالایی

سر فروکن که از آن روز که رویت دیدم

دل و جان مست شد و عقل و خرد سودایی

هر کی او عاشق جسم است ز جان محروم است

تلخ آید شکر اندر دهن صفرایی

ای که خورشید تو را سجده کند هر شامی

کی بود کز دل خورشید به بیرون آیی

آفتابی که ز هر ذره طلوعی داری

کوه‌ها را جهت ذره شدن می‌سایی

چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری

چه نهانی و عجب این که در این غوغایی

گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر

ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی

صورت عشق تویی صورت ما سایه تو

یک دمم زشت کنی باز توام آرایی

می‌نماید که مگر دوش به خوابت دیدم

که من امروز ندارم به جهان گنجایی

ساربانا بمخوابان شتر این منزل نیست

همرهان پیش شدستند که را می‌پایی

هین خمش کن که ز دم آتش دل شعله زند

شعله دم می‌زند این دم تو چه می‌فرمایی

شمس تبریز چو در شمس فلک درتابد

تابش روز شود از وی نابینایی

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ، یا وخش، – ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی‌تبار پارسی‌گوی است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا